[ و به عمار پسر یاسر فرمود ، چون گفتگوى او را با مغیره پسر شعبه شنود . ] عمار او را واگذار ، چه او چیزى از دین بر نگرفته جز آنچه آدمى را به دنیا نزدیک کردن تواند ، و به عمد خود را به شبهه‏ها در افکنده تا آن را عذرخواه خطاهاى خود گرداند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :7
کل بازدید :4176
تعداد کل یاداشته ها : 8
04/5/5
1:3 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
زهرابابایی[1]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
شهریور 91[3]

در بیست سالگی

اجاقش کور بود و سفره اش خالی

در چهل سالگی

هم پسر داشت هم پول های سیاه

دانه های آخر ساعت شنی

باز تنها بود و سفره اش خالی

اما اینبار دستانش نیز آلوده اند.


  
  

قلبت که رنجید

دیگر نمی بینی

و کلمات قطار سریع وازه ها

چشمانت را ببند

کمی درنگ

اندیشه کن

همه را نشوی

روزی عزیزت بود...


  
  

چشمانش گریان بود

و قلبش رنجیده

جانماز را باز

و چادر را که سرش کرد

آرام گرفته بود

حالا دیگر خدا در قلبش جا داشت...